داستان غلام سیاه دروغگو - قسمت پنجم

موفقیت ، امید ، سرگرمی

...این وبلاگ سعی داره تا با ارئه راهکارهای زیبا شما را به زندگی خوب دعوت کنه ...

 

داستان
خب ، دوستان به بخش پنجم داستان غلام سیاه دروغگو می رسیم :
و حالا ادامه داستان ...
پادشاه سرزمین بین النهرین که با توضیح وزیر و توجه به تناقض گویی های برادرزاده و عمو فهمید که مرد جوان و شوهر زن ، قاتل است رو به آن مرد جوان کرد و گفت برای ما بگو علت اینکه همسرت را آنگونه فجیع به قتل رسانده ای چه بود ؟ شاید تعریف آن داستان ، باعث تخفیف مجازات تو بشود مرد جوان قاتل اینگونه داستان زندگی خود را آغاز کرد : من که از کودکی پدر و مادرم را از دست داده بودم ، نزد عمویم که همین مرد مهربان و از خود گذشته باشد ، زندگی می کردم ، من و دختر عمویم با هم بزرگ شدیم و بخاطر دلبستگی شدید که هر 2 نسبت به یکدیگر داشتیم به محض اینکه من به سن بلوغ رسیدم عمویم راحله دختر بسیار زیبایش را به عقد من در آورد . من در طول 10 سال زندگی با او صاحب 3 فرزند پسر بنامهای رشید و رحیم و رئوف شدم تا اینکه نمی دانم به چه علت ، همسرم دچار بیماری صرع شد و هر چند وقت یکبار بی جهت و ناگاهانی غش می کرد و بر زمین می افتاد . به عر حکیم و پزشک در شهر بغداد مراجعه کردم نتیجه ای عایدم نشد .
من برای یافتن درمان او حتی تا سرزمین های پارس و شام و حلب هم رفتم ، ولی متاسفانه هیچ داروی موثری پیدا نکردم تا اینکه روزی حکیمی از سرزمین سیستان به بغداد آمد و من او را بر بالین همسرم بردم ؛ آن حکیم سیستانی گفت بیماری همسرت فقط با بوئیدن به بنفش برطرف می شود ولی به بنفش خیلی خیلی کم است و شاید میان هر 1000 درخت به ، 1 میوه اش به رنگ بنفش باشد . تو اگر همسرت را دوست داری و میخواهی او زنده بماند باید و به هر ترتیب که شده حداقل 3 تا به بنفش برایش تهیه کنی و اگر همسر تو 1 ماه پیاپی و روزی 3 مرتبه آن به بنفش ها را ببوید بطور قطع و یقین بیماری اش برطرف شده و بهبود خواهد یافت ...
باقی داستان در شماره ی 6 وبلاگ ....


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت19:35توسط اصغر محمودی | |